جدول جو
جدول جو

معنی هل دادن - جستجوی لغت در جدول جو

هل دادن
فشار دادن چیزی برای حرکت به جلو
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
فرهنگ فارسی عمید
هل دادن
با فشاری دفعی چیزی یا کسی را افکندن، تنه زدن، بسویی راندن
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
هل دادن
Jostle, Nudge, Push, Shove, Thrust
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
هل دادن
empurrar, empurrar suavemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
هل دادن
empujar, empujar suavemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
هل دادن
popychać, szturchać, pchać
دیکشنری فارسی به لهستانی
هل دادن
толкать , подталкивать
دیکشنری فارسی به روسی
هل دادن
штовхати , підштовхувати , штовхати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
هل دادن
duwen
دیکشنری فارسی به هلندی
هل دادن
schubsen, anstoßen, schieben, stoßen
دیکشنری فارسی به آلمانی
هل دادن
bousculer, donner un coup de coude, pousser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
هل دادن
spingere, spingere delicatamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
هل دادن
धक्का देना , हल्के से धक्का देना , धक्का देना
دیکشنری فارسی به هندی
هل دادن
ধাক্কা দেওয়া , আলতোভাবে ঠেলা , ঠেলা দেওয়া , ধাক্কা দেওয়া , ঠেলে দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
هل دادن
itmek, dürtmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
هل دادن
밀다 , 살짝 밀다
دیکشنری فارسی به کره ای
هل دادن
kusukuma, kugusa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
هل دادن
推搡 , 推一推 , 推
دیکشنری فارسی به چینی
هل دادن
押しのける , 軽く押す , 押す
دیکشنری فارسی به ژاپنی
هل دادن
לדחוף , לדחוף
دیکشنری فارسی به عبری
هل دادن
mendorong, mendorong sedikit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
هل دادن
ผลัก , ผลักเบาๆ
دیکشنری فارسی به تایلندی
هل دادن
دفع
دیکشنری فارسی به عربی
هل دادن
دھکیلنا , ہلکا دھکا دینا , دھکیلنا , دھکیلنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهل دادن
تصویر مهل دادن
زمان و مهلت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل دادن
تصویر دل دادن
کنایه از عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن، توجه کردن، دقت کردن، جرئت دادن، دلیر ساختن، برای مثال روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش - لغتنامه - دل دادن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غل دادن
تصویر غل دادن
غلتانیدن چیزی مدور در سطحی
فرهنگ لغت هوشیار
رهاکردن آزادکردن آزاد گذاشتن، آزاد کردن کسی از زندان. یا ولا دادن صدا. آواز خواندن، داد و بیداد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هول دادن
تصویر هول دادن
ترساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل دادن
تصویر دل دادن
((~. دَ))
عاشق شدن، توجه بسیار کردن، دلیر ساختن، دلداری دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غل دادن
تصویر غل دادن
((~. دَ))
غلتاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ول دادن
تصویر ول دادن
((وِ دَ))
رها کردن، آزاد کردن، آزاد کردن کسی از زندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هول دادن
تصویر هول دادن
کسی را ناگهان به جلو پرت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل دادن
تصویر گل دادن
Bloom, Flower
دیکشنری فارسی به انگلیسی